حسنا خانم دختر نازم حسنا خانم دختر نازم ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
پیوند آسمانی ماپیوند آسمانی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

حسنا خانم

بدون عنوان

سلام به روي ماه گل دخترم، تاج سرم. دو ماهي و چند روزي هست كه از انتقالي من ميگذره. تازه الان دارم حس مي كنم كه دوباره زندگيمون به روال عادي خودش برگشته. (تقريبا" مثل زمان قبل از استخدامم). البته با كمي تفاوت. روال عادي زندگيمون از اين قراره: صبح بعد از نماز ديگه من نمي خوابم و شروع به آماده كردن صبحانه و كاراي خونه مي كنم. شما هم كه مثل هميشه زود بيدار مي شي (خدارو شكر ه نبايد خواب آلود ببرمت مهد). معمولا" با من و بابايي صبحانه ميخوري و ساعت 7 همرا بابا ميري مهد. (هنوزم گريه ميكني و دوست داري با بابا بري سركارش). ولي از مهد هم بدت نمياد. ظهرم بابا ساعت 1 و نيم تا 2 مياد دنبالت و با هم مياييد خونه. منم ساعت 2 و ربع مي...
12 مهر 1394

ماه مهر

سلام بر دختر پاک و دوست داشتنی من. بالاخره تابستا بسر اومد و ماه مهر اومد. امروز 4 مهره و شنبه ست. طبق همه شنبه ها امروز با آژانس رفتیم مهد. توی راه بچه ها رو که پیاده میرفتن مدرسه بهت نشون دادم و کلی خوشحال می شدی. به خاطر اتفاقی که تو منا افتاده(ازدحام و مرگ هزار نفر از حجاج)عزای عمومی اعلام شده و مثل همیشه اول مهر جشن برگزار نشده. توی این ماه که گذشت مامان جون چشمشنو عمل کردن، آروین دایی رحمان هم بدنیای شماپاگذاشت. ما هم رفتیم بیمارستان به دیدنش. دیروز با بابا رفتیم برات خرید لوازم مهد. از امروز رسما" آموزش های مهد شروع می شه.نمی دونی چه لذتی داشت وقتی برات جا مدادی و دفتر، کاغذ رنگی و قیچی و ..... یه عالمه چیز دیگه می خریدم...
4 مهر 1394

ادامه زندگی

سلام گلکم، ناز گلکم، دخترکه با نمکم امروز که دارم برات مینویسم من اداره ام و شما پیش بابایی هستی. اخه بابا امروز عصر کاره. صبح زنگ زدی با خوشحالی گفتی: مامان من مهد کودک نمیرم. البته خیلی اصرار داری که بگی: مهد کودک نه، من میرم مدرسه! بمیرم برات عزیزم که هنوز به مهد عادت نکردی. هر روز صبح باهات برنامه داریم. گریه می کنی و می گی: من باهات میام سرکار. البته تو مهد که میرسی دیگه گریه نمی کنی. خیلی دوست داری تو تابت بخوابی و بعد من ببرمت تو رختخواب. چند وقتیه لجبازی می کنی و پاهاتو زمین می کوبی. اصلا اینکارتو دوست ندارم. بعضی وقتا نمی فهمم چه جوری باهات رفتار کنم که درست باشه. عاشق ظرف شستنی. دائما چهارپایه به دست جلوی ظرفشو...
10 شهريور 1394

هورا، منتقل شدم

بالاخره مامانی در تاریخ 21 مرداد پس از بازگشت از سفر بسیار خوب، موافقت مدیر را جلب کرده و در تاریخ 25 تسویه حساب نموده و در تارخ 27 در شهر خودمون شروع بکار کرد. خدا رو هزاران بار سپاس اولین روزی که اومدم سر کار،با بابایی بردیمت مهد. یه ساعتی پیشت موندم و با هم برگشتیم. از فرداش هر روز میبرمت مهد. ولی گریه می کنی و دوست نداری بری. خدا کنه زود عادت کنی عزیزم. برات دعا می کنم چیزای خیلی خوبی یاد بگیری و همیشه اول اول بشی. قربونت برم الهی...
31 مرداد 1394

قرار مسافرت

هفته قبل بابا گفت که از طرف محل کارش نام نویسی کرده که بریم شمال.  انشالله 13 بطرف بابلسر حرکت می کنیم . راه زیاده نفسم. خدا کنه اذیت نشی عزیزم. قراره خاله و دایی هم همراهمون بیان. دلم میخواد دفعه بعد از خوشیهای سفر برات بنویسم. به امید خدا... دوستت دارم....  
12 مرداد 1394

انتقالی و شرط مدیر

سلام مادری. امروز 5 مرداده و روز دو شنبه ست. من الان سر کارم و از اینجا برات می نویسم. بالاخره انتقالی مامان درست شد. اما مدیر شرط گذاشته و گفته دو هفته صبر کنم. این هم دو هفته ..... اگه اینجور بشه، انشالله دو هفته بعد دیگه تمومه و من برمیگردم پیشت. قراره هفته بعد بریم بابلسر با خاله و دایی. هفته پیش با خاله اوردمت پیشم. اما خیلی اذیت شدی. خونه مامان جون باشی، برا خودت بهتره نفسم. راستی برات بگم که: به تازگی زبونت خیلی شیرینتر شده. حرفای بزرگ بزرگ می زنی. هر وقت زنگ میزنم احوالتو بگیرم، فقط از شیرین زبونیهات برام تعریف می کنن. خدا حفظت کنه عزیزم. گاه گاهی فراموشت می شه که بری دستشویی و یهو خرابکاری می کنی. البته خونه خودمون نه. فکر...
5 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام مادری امروز 94/4/3 و روز چهارشنبه ست. این هفته هم خونه بابا جون گذاشتمت و خودم اومدم محل کارم. چقدر سخت می گذره عزیزم. خدارو شکر به شما که بد نمیگذره یعنی کسی اجازه نمیده که آب تو دلت تکون بخوره. هواخواه زیاد داری. الان دو هفته ست که از پوشک خلاص شدی. گویا تقریبا" یاد گرفتی که خبر کنی. دیروز پشت تلفن بهم گفتی: مامان من خبر کردم.  الهی قربونت برم که حالا دیگه همه چیزو هم میفهمی و هم میگی. کلمه ای نیست که نتونی بگی. با شروع ماه رمضان تصمیم گرفتم سوره قدر رو یادت بدم. خاله گفت که وقتی براش می خونم و میگم که تکرار کنه با سوره کوثر قاطی می کنه به همین دلیل خاله داره باهات سوره عصر رو کار می کنه. دو تا آیه اولو خوب یاد گرفتی. ...
3 تير 1394

فراق

سلام گلم امروز 17 خرداده. من الان سر کارم و برات مینویسم. بعد ازیک هفته مرخصی امروز اومدم سرکار. هفته قبل دقیقا" نیمه شعبان و رحلت امام و 15 خرداد که تعطیل بود، فرصتی پیش اومد که بریم مشهد، زیارت امام رضا (ع). دایی محمد بابا و بابا جون و مامان جون هم همراهمون بودن . خیلی خوش گذشت عزیز. خدا رو هزاران بار شکر می کنم که دختر خوبی بهم داده. شما خیلی خوش مسافرتی. اصلا" اذیتمون نکردی. با سبحان بازی میکردی و حتی یک بار هم دعواتون نشد. کلا" مهربونی نفسم. متاسفانه هنوز با انتقالی مامان موافقت نشده. دیروز از مهد زنگ زدن که تابستونی مهد تعطیل شده . من موندم و یک دنیا غم. کجا ببرمت؟ دایی امید هم توی محل کارش پاش زخمی شده و مام...
19 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسنا خانم می باشد